بهترين لحظات زندگي از نگاه چارلي چاپلين
نه مشكلي كه بايد حلش كرد
نه مشكلي كه بايد حلش كرد
تواز هزاره های دور آمدی
دراین درازنای خون فشان
به هرقدم نشان پای نقش توست
دراین درشت نا ک دیولاخ
زهرطرف طنین گامهای ره گشای توست
بلندوپست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز صدای تیشه های توست
چه تازیانه ها که از تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند !
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن هنوز
آن بلند دور ، آن سپیده ، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست !
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس درآن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه وباز رو نهی بدان فراز !!!
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی زمرده نیست زنده باش!!!
هوشنگ ابتهاج (سایه)
ابیاتی چند از غزلی زیبا از حافظ
«صبارا گو که بردارد زمانی برقع از رویت»
مدامم مست میدارد، نسـیم جعد گیسویت
خرابم میکند هردم، فریب چـشم جادویت
اگـر خـواهی که جاویـدان جهان یکسر بـیارائی
صبا را گـو که بـردارد زمـانی بـرقـع از رویت
و گـر رسم فـنا خواهی که از عـالـم بر انـدازی
بر افشان تا فـرو ریزد هـزاران جان ز هر مویت
مـن و بـاد صبا مسکین دو سرگـردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
حافظ